هشتاد
بسم الله الرحمن الرحیم
شعر جناب حکیم تحت عنوان هشتاد،
قطرات کلمات را به تن بزنید و با آب تنی در شعر فارسی خستگی تان را بزدایید.
...
عمر بگذشت ز هشتاد و هنوزم هوس است
گرچه با خویش دو صد بار بگفتم که بس است
هست اگر مانده دو روزی اگر از عمر بدان
چون حبابی است که خاموشی آن یک نفس است
گردی از رهگذر عمر چو بر چهره نشست
گفت هشدار که این بانگ رحیل از جرس است
دارد از کالبدم روح و روان قصد فرار
همچو یک طائر قدسی که درون قفس است
آنچه پیداست به مرآت جهان از خود ماست
پشت آیینه نپندار که غیر از تو کس است
نفس را جمله برآنند که می باید کشت
مثل نفس و من ای دوست چو فیل و مگس است
در مصاف من و دل هیچ ظفر دیده نشد
زین سبب دست و زبانم بخدا ملتمس است
گر گلی در چمن عمر برویئید از اوست
ور نه از جانب ما هر چه که روئید خس است
بر در همچو خودی از چه بری دست نیاز
هیچ محتاج ندیدیم که فریادرس است
چشم امید به امداد کسی نیست حکیم
خالق است آنکه تو را در دو جهان دادرس است
شاعر: سید مصطفی سید طباطبایی(حکیم)