مصطفی رفت و دلم آتش بسیار گرفت / آب غم چشم من از سینه بسیوار گرفت
آتشم زد به همان رفتن بیپایانش / که شده مشتعل این دین من از ایمانش
راه ما هست ره روشن بس احمدیاش / دل ما هست بسی مست دم سرمدیاش
راه ما گم شده در پیچ و خم قافلهها / مصطفی کو که نشانم بدهد حادثه را
دل ما سینهی ما روی پر از آتش ما / شده ز عشّاق فلسطین شهادتکَش ما
خادم ار روز جدایی به وصالش نرسید / کاش در روز نهایی برسد چشم امید